معرفی کتاب چه کسی پنیر مرا برداشت
چهارشنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۵، ۰۱:۴۱ ب.ظ
این کتاب داستان دو موش به نامهای" اسنیف و اسکری" و دو تا آدم کوچولو به نامهای " هم و ها"، است. این چهار موجود در کنار هم در یک هزار تو زندگی می کردند، هر روز صبح با هم کفش و کلاه می کردند و می رفتند دنبال پنیر، البته با دو روش متفاوت، دو تا موش( اسنیف و اسکری) ، برای پیدا کردن پنیر از روش آزمون و خطا استفاده می کردند، یعنی به یک راهرو می دویدند و اگر آنجا خالی بود، بر میگشتند و در راهروی دیگهای به دنبال پنیر می گشتند، اما گاهی گم میشدند، به سمتی اشتباه می رفتند و بارها به دیوار بر می خوردند و پس از مدتی مجدداٌ راهشان را پیدا می کردند.
اما دو تا آدم کوچولوها ( هم و ها)، از روش دیگری استفاده می کردند، که به قدرت تفکر و آموختن از تجارب گذشتهشان متکی بود، اما گاهی اوقات موفق میشدند و گاه هم اعتقادات و عواطفشان بر آنها چیره میشد و گیج شان میکرد. همن امر، زندگی در هزار تو را بغرنجتر می کرد....
دریکی از روزها، این چهار نفر، در راهروی " پ" پنیر مورد نظرشان را پیدا کردند.
با پیدا کردن، پنیر، دو موش هر روز صبح زود از خواب بیدار می شدند، و باسرعت به طرف پنیر میرفتند، آنها به محض رسیدن به مقصد کفشهای کتان شان را در میآوردند، به هم گره می زند و به دور گردنشان می انداختند، سپس شروع به خوردن پنیر می کردند.
اما دو آدم کوچولو، هر روز کمی دیرتر بلند می شدند، کمی آهسته تر لباس می پوشیدند، و قدم زنان، به طرف پنیر می رفتند، آنها به این فکر نمی کردند که پنیر از کجا آمده، یا چه کسی آن را آنجا گذاشته، فرض را بر این گذاشته بودند که پنیر همیشه آنجا خواهد بود، وقتی هم که به پنیر میرسیدند، انگار که در خانه خودشان هستند، کفشهای کتانیشان را به کناری میگذاشتند و دمپاییهایشان را به پا می کردند، و از اینکه پنیر را پیدا کرده بودند احساس رضایت می کردند. و کم کم احساس تعلقی نسبت به این پنیر کردند، و پنیر رو از آن خود میدانستند.
مدتها از پیدا کردن پنیر گذشت، اما یکی از همین روزها زمانی که به محل قرار گرفتن، پنیر در راهروی " پ" ، رفتن، دیدن که پنیری در کار نیست،
آن دو موش ( اسنیف و اسکری) با دیدن این منظره، زود به دنبال پیدا کردن پنیر جدیدی به راه افتادند، و تصمیم گرفتند که تغییر کنند.
اما دو آدم کوچولو ( هم و ها) ، که دیرتر به آنجا میرسیدند، ( چون فکر می کردند، همیشه پنیر اونجا هست) با دیدن این منظره، که اصلا انتظارش را نداشتند، واقعا شوکه شدند.
برای " ها" پنیر فقط به معنای امنیت، داشتن یک خانواده مهربان در آینده و .. بود. برای " هم" پنیر به این معنا بود که به آدم مهمی با چند زیر دست تبدیل شود و مالک خانه ای بزرگ روی تپه ای از جنس پنیر شود.
اما بالاخره، " ها" تصمیم می گیرد که باز به دنبال پنیر بگردد..
" هم" نمی خواست باز به دنبال پنیر بگردد، و بهانه اش، این بود که، من دیگه خیلی پیر هستم و از این که گم بشوم و کار احمقانه ای بکنم می ترسم،...
نتیجه: غلبه بر ترس، یعنی آزادی.
بعد از مدتی " ها" شروع به گشتن پنیر با همان روش قبلی خود کرد، برایش گشتن خیلی سخت بود، ولی کمکم تغییر را قبول میکرد، "ها" پی برده بود که اگر از آغاز به آن چه در حال وقوع بود توجه میکرد، تغییر را پیشبینی کرده بود، احتمالا غافلگیر نمیشد.
بعد از مدتی" ها"پنیر جدیدی پیدا می کند، و دو موش را در کنار آن پنیر میبیند، ( دو موش تغییر را قبول کرده بودند و به جای غصه برای تمام شدن پنیر، به دنبال پنیر گشته بودند و توانسته بودند از زمانشان استفاده کنند و پنیر جدیدی را پیدا کنند و از مزه جدید پنیر تازه لذت ببرند.)
و بعد" ها"، " هم " را نیز از پیدا کردن پنیر تازه با خبر می کند، با اینکه هنوز "هم" نمیتوانست تمام شدن پنیر رو بپذیرد، و مزه پنیر تازه را قبول کند، اما به اصرار "ها" تغییر را قبول کرد...
نتیجههای کتاب:
تغییرات رخ می دهند. آنها دائما پنیر را جا به جا می کنند. انتظار تغییر را داشته باشید. تغییر را کنترل کنید.
پنیر را دائما بو کنید، آنقدر که بفهمید، چقدر دارد کهنه می شود. خودتان را به سرعت تطبیق بدهید.
هر چه سریع تر پنیر کهنه را رها کنید، زودتر می توانید از پنیر تازه لذت ببرید.
تغییر کنید.
با پنیر حرکت کنید. از تغییر لذت برید. از ماجراجویی و از مزه پنیر تازه لذت ببرید.
همیشه آماده تغییر سریع باشید. و هر بار از آن لذت برید. آنها دائما پنیر را جا به جا می کنند.
منبع: کتاب چه کسی پنیر مرا برداشته است؟(اسپنسر جانسون)
۹۵/۰۱/۲۵